2007-06-25

برگشتم به جای قبلی!

ببخشید از این پاسکاری ها. تقصیر من تقصیر سانسورچی لجن است (: دوست خوبم روبو گفت که می شه از طریق ssl به وب سایت های تحت وردپرس دسترسی پیدا کرد و به همین دلیل فکر می کنم که بهتره برگردم همونجا. معنی دیگه این حرف اینه که شما می تونید همیشه با زدن

httpS://jadi.wordpress.com

به وب سایت دسترسی داشته باشید. جدا از اینکه یک دیکتاتور یا یک سانسورچی خوشش بیاد یا خوشش نیاد (:
به همین دلیل ساده، دوباره این وبلاگ رو تعطیل می کنم و بر می گردم سر همون آدرس قبلی.

در عین حال خبر می دن که بلاگر کلا فیلتر شده ! یعنی به سایت ما دسترسی دارید ولی امکان نوشتن در اون دیگه نیست یا خیلی سخت شده. بنا به گفته ایتنا، این جریان به دستور قوه قضاییه است.

2007-06-08

کابل: برگشتم تهران!

خب این سفر هم تمام شد و من دوباره در تهران هستم. اونجا کم می نوشتم چون برنامه ها بسیار فشرده بودند. این بار نوشتنی و گفتنی کابل بسیار زیاد بود. مردم رو بیشتر دیدم. شهر رو بیشتر دیدم. با فرهیختگان کابل حرف زدم و آدم هی مهم و ارزشمندی رو دیدم. من برای آموزش طراحی وب سایت به سازمان های جامعه مدنی اونجا بودم. در دو هفته (:

خوب پیش رفت و شکی نیست که محصول کار هم خوب خواهد بود. بهترین وبلاگنویسان و شاعران دوست داشتنی افغانستان رو دیدم. در جلسات شعرخوانی شرکت کردم. کلی کتاب از داستان نویسان افغان هدیه گرفتم (فکر می کنم حدود پنج جلد) و یکیش رو در «طیاره» خوندم.

این اولین سفر من بود که ساک برگشتن ام سنگین تر و پر تر از ساک رفتن ام است. نقش نامه رسان هم دارم؛ جالبی افغانستان اینه که در سفر به اونجا چه هنگام رفتن و چه هنگام برگشتن کلی آدم هستند که از شما می خواهند پیام و هدیه و وسیله و کتاب و ... رو برای کسی ببرید یا در تهران به کسی برسانید. یکی وقتی می بینه از هفت تیر هستید می گه برادرش اونجا تولیدی مانتو داره و می خواد بهش سلام برسونین و یکی جدیدترین کتاب ها رو می ده و خواهش می کنه وقتی رسیدید تهران، کتاب «دختر می خواید یا پسر» رو براش پست کنید یا بدهید کسی بیاره.

یک دست لباس برای خودم آوردم و یک دست برای لیلا. عکس مال خودم رو می ذارم. دیشب برای خداحافظی با من چلوکباب درست کردند به سبک ایرانی. فکر کنم افغانی ها از چلوکباب ما خوششون نمی یاد زیاد و کباب های خودشون رو بهتر می دونن (: عکس لباسم رو اینجا می ذارم که البته خودم هم توش هستم:



لباس زیری (سفید) اسمش هست «پیراهن تنبان» که گفتن اش خیلی طبیعی است و مشکلی نداره. شبیه لباس بلوچ ها است با چند تفاوت در یقه و سرآستین و از مهمتر سوزن دوزی پیش سینه اش. این سوزن دوزی ها اگر کار دست باشند حداقل صد دلار قیمت دارند و اگر کار ماشین باشند حدود سی تا چهل دلار. به قول خودشان «بسیار قیمت است». هرچند که بدون شک قیمت را به توریست ها «بسیار بلند» می گویند.

لباس رویی که یک جور کت با آستین های خیلی دراز است (هر آستین حدود یک متر)، «چپن» (مثلا japan) نام دارد. دو نوع تابستانی و زمستانی دارد و معمولا افراد «کلان»، در روزهای تعطیل می پوشندش.

اینهم عکس اتاقی که دو هفته در آن بودم.



واقعا اتاق قشنگی بود و راحت. همه وسایل لازم را داشت و من کاملا راحت بودم. روزهای خوبی بود و تشکر از همه دوستان افغانی و ایرانی که همراه شدند و کمک کردند. بحث ها و جلسات شعر و روابط جدیدی که با ادبیاتی ها و وبلاگنویس های افغانستان داشتم هم عالی بودند. از آن ها بیشتر خواهم نوشت ولی فعلا این رباعی دکتر سمیع حامد را داشته باشید که فوق العاده است:

دو رهبر خفته بر روی دو بستر
دو عسکر خسته در بین دو سنگر
دو رهبر پشت میز صلح خندان
دو بیرق در سر گور دو عسکر